داستان طنز آسانسور ادامه مطلب
روزی ، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری میشوند
پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ میشود که به شکل کشویی از هم جدا شدند
و دو باره به هم چسبیدند ! از پدر میپرسد : این چیست ؟؟؟ پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده
میگوید : پسرم ، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام ! و نمی دانم !!!
در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره ای نزدیک شد
و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد ، و دیوار براق از هم جدا شد ،
و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد دیوار بسته شد ، پدر و پسر
هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت
هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند
تا رسید به یک ، در این وقت دیوار نقره ای باز شد ، و آن ها حیرت زده دیدند
دختر ۲۴ ساله ای از آن اتاقک خارج شد ! پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد
به آهستگی ، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا…